-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 آذرماه سال 1386 02:08
در این کهنه شهر آلوده در این دوران تنهایی میخواهم بنویسم تنها میخواهم بنویسم، نمی دانم چرا! فقط می دانم که باید نوشت، چه را (باید نوشت)، نمی دانم .... خدایا، چرا؟ چرا حنی قدرت نوشتن هم ندارم؟ مگر آنها چه کردند که تو این فدرت را به آنها داده ای؟ مگر من چه نکرده ام؟ میخواهم بنویسم، خدایا بخواه! خدایا! کمکم کن، جز تو...
-
LIFE'S LIKE A RIVER
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 00:06
As years are passing by, silence becomes your friend You see the world in a different way Don't be afraid of getting old, life's still full of joy And the beauty of the past is rejoicing your mind When days are getting short and winter comes along Your life slows down and down Like a river's getting wide, the words...
-
شما بگید
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 23:54
خسته ام،دلگیر،شاید از خودم، شاید از خدا، آلوده ام، به زندگی، به خواب. سرد است، گویی شوفاژها هم، آنها نیز خسته اند،شاید آنها هم آلوده به خواب، شب از نیمه گذشته، صدای موسیقی در خانه پیچیده، به گمانم گلپاست،موسیقی مورد علافه پدر، در اتاقش خلوت کرده، صدای جلو و عقب رفتن صندلیش با ریتم موسیقی همامنگ است، به چه فکر می کند؟...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1385 22:43
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش رادر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را " شریعتی" نمی دانم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1385 22:43
یک راهب جوان در یک ماموریت مذهبی به یک هتل در آمستردام میرود. هنگام ورود در حالی که فرم پر میکرد و کلید را دریافت میکرد، از دختر کلاه به سری که پشت پیشخوان بود خواست که سینی شام را برایش به اتاق بیاورد. یک ساعت بعد مهماندار با سینی شام به اتاق راهب میرود. راهب از او میخواد که همراه او سر میز شام بنشیند. در حین غذا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1385 00:16
"Tom's Diner" I am sitting In the morning At the diner On the corner I am waiting At the counter For the man To pour the coffee And he fills it Only halfway And before I even argue He is looking Out the window At somebody Coming in "It is always Nice to see you" Says the man Behind the counter To the woman Who has...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 23:30
دلباخته قامت رعنای تو ام پروانه شمع رخ زیبای تو ام زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند به یاد اشکان
-
دلم شاعر میشود
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 23:29
غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟ حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 03:30
دیشب رفته بودیم یه جایی چه جای باصفایی خونه ممد فضایی تا بزنیم قضایی ببببببببببببه ممل جون کجایی سلام قربونت . آقایی خلاصه بابا همش کلاسه این آسه و اون پاسه از اهرام ثلاثه تا ماجرا تراسه (ما جرای کلاسه تا رفتن تو تراسه با یارو آس و پاسه فعلا شده خلاصه) این قاشق و این کاسه کار طرف خلاسه خلاصه ملا پرید تو کاسه! ممل جون...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1385 00:12
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند درشگفتم من نمی باشد رهم دنیا چرا ؟ استاد شهریار
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1385 00:08
آبی سیاه می شود روح از بدن می رود تا آسمان ها میرود آنجا که قید و بند نیست عاشق شدن هم ننگ نیست آنجا که شیدایی بود شور و شکیبایی بود آنجا کجا ؟ اینجا کجا ؟ اینجا اگر عشقی بود در عاشقی ننگی بود اینجا اگر عاشق شوی رسوای یک عالم شوی آشوب ها بر باد شود فریاد ها بالا رود اینجا اگر عاشق شوی چشمها به دنبالت رود شاعر: مروارید